خلاصه داستان: دعوتنامه یک گروه موسیقی معروف ایرانی به نام Maxx که در یک کشور خارجی زندگی می کند، به طور اتفاقی برای یک خواننده جوان کاباره به همین نام ارسال می شود.
خلاصه داستان: مرتضی الفت یک کارمند معمولی است که مشکلات زیادی در زندگی دارد. یک روز اتفاقاً پنجاه هزار دلار پیدا می کند. او به کسی چیزی نمی گوید و سعی می کند پول نقد را مبادله کند.
خلاصه داستان: پدر خانواده شخم آبادی برای ازدواج دخترشان شرط می گذارد که آنها را به شخم آباد روستای اجدادی شان بیاورد و اگر بدانند جنجال بزرگی به پا می کند.
خلاصه داستان: معدنچیان می گویند که هر چه بیشتر به دنبال الماس بگردید کمتر آن را پیدا می کنید. به گفته آنها این الماس است که انسان خود را پیدا می کند. اوست که تصمیم می گیرد دست کی روی انگشت کی بیفتد.
خلاصه داستان: در این عاقبت، تبعید شدگان اکنون به اسارت عراقی ها درآمده و در اردوگاهی به سر می برند. از طرفی خانوادههای آنها که به مشهد میروند، با ربوده شدن هواپیمایشان توسط تروریستهایی که میخواهند آن را تحویل بگیرند، زندانی میشوند.
خلاصه داستان: رحمان با پولی که از مردم به بهانه تهیه مسکن به دست آورده میگریزد و در مسافرخانهای پناه میگیرد که توسط دو دوست «غلام» و «عبدالله» اداره میشود. طی حادثهای ظاهراً رحمان به قتل میرسد. مظنونین اصلی در این حادثه عبدالله و غلام هستند اما آن دو که گناهی مرتکب نشدهاند، ناچار میگریزند. ده سال بعد وقتی به شهر خود بازمیگردند در مییابند که رحمان در واقع بر اثر سکته قلبی درگذشته و قتلی در بین نبودهاست. سرانجام بر اثر پیگیریهایشان پولهای ربوده شده که در جنگل پنهان شده به دست میآید.
خلاصه داستان: دو دزد قدیمی به نامهای کمال و جمال که پس از سالها از زندان آزاد میشوند، به سراغ همدست خود - اسی - میروند تا سهم خود را از آخرین سرقت خود بگیرند. اما اسی این پول را روی یک فیلم سرمایه گذاری کرده و در آن بازی کرده است که ...