خلاصه داستان: ماجرای سرنوشت باران و نیما در شب عروسی شان که با آزادی جنایتکاری به نام شاهرخ تغییر کرد و همین امر منجر به فاش شدن بسیاری از اسرار خانوادگی در مورد آنها و تک تک اعضای خانواده آنها شد.
خلاصه داستان: پاداش حکمت به همراه دستیارش طوفان به قصد تعمیرات وارد موسسه گلشنِ جاوید می شوند. همزمان خانم گلشن مالک خیریه برای تخلیه موسسه در آنجا حضور پیدا می کند. برو بچه های خیریه با خواهش و اصرار سعی در منصرف کردن گلشن از تصمیمش دارند.این اتفاق پاداش و طوفان را درگیر ماجراهایی غیرقابل پیش بینی می کند.
خلاصه داستان: در ایران، تهران، 1332، شهرزاد و فرهاد همدیگر را دوست دارند و قصد ازدواج دارند، اما مافیای بزرگ بزرگ آقا سرنوشت دیگری را برای آنها رقم زده است.