خلاصه داستان: رویا در حال آماده شدن برای مهاجرت از ایران بود، سپس با زن جوانی آشنا می شود که به نظر می رسد حافظه خود را از دست داده است. رویا برای او خانه ای فراهم کرد و او را به خانواده و دوستان معرفی کرد غافل از اینکه این زن به جای او آمده است.
خلاصه داستان: دو متکلم جوان قرار است در یک سمینار آکادمیک درباره ادیان در آلمان شرکت کنند. حاج آقا فراستی، رئیس حوزه علمیه از سفر آنها جلوگیری می کند. روحانیون جوان حاج آقا را قانع می کنند و ویزا می گیرند.
خلاصه داستان: تعدادی تبهکار در ایران زندگی می کنند و رئیس این گروه نوعی سامورایی بود که مدت کوتاهی در ژاپن زندگی می کرد. این افراد برای یک ماموریت در برلین استخدام شدند و به دلیل سرقت سند ملکی به آنجا سفر کردند...