خلاصه داستان: یک راننده تاکسی زن جوانی را در بیمارستان کوچک ایران می برد. تا زمانی که به آنجا میرسد، متوجه میشود که باید تصمیمهای مهمی بگیرد که ممکن است زندگی او را تغییر دهد.
خلاصه داستان: جاوید مسئولیت متامفتامین موجود در ماشینش را بر عهده می گیرد تا همسرش را از زندان نجات دهد. پس از آزادی، افراد زیادی برای استفاده از او به نفع خود جلو می آیند.
خلاصه داستان: دو پسرعمو به نام های امیل و اشل می خواهند با آنائل، دختر زیبای قبیله، ازدواج کنند. اما قتلی که رخ می دهد باعث به هم خوردن آرامش قبایل یهودی آن ها می شود. داستان این فیلم الهام گرفته از داستان معروف گاو قربانی حضرت موسی است.
خلاصه داستان: طی یک کنفرانس علمی در ارمنستان، یک گروه خرابکار بین المللی به رهبری یک زن نیمه انگلیسی نیمه ایرانی، ترتیب ملاقات او با یک دانشمند ایرانی و برادرش را می دهند. او به زودی جذب دانشمند می شود و ...
خلاصه داستان: زمانی که والدین آینده متوجه می شوند که فرزند متولد نشده آنها احتمالاً با نقایص مادرزادی جدی به دنیا می آید، چیزی که به نظر می رسد یک داستان عاشقانه بزرگ است، تلخ می شود، در نتیجه قرار گرفتن مادر در معرض سلاح های شیمیایی در طول جنگ ایران و عراق. ..
خلاصه داستان: سعید که از جراحات ناشی از جنگ ایران و عراق رنج می برد، برای مداوا به آلمان اعزام می شود. او در آلمان با خواهرش و شوهر آلمانی اش آشنا می شود. سعید و خواهرش که خیلی وقته هیچ رابطه ای با هم نداشتن...
خلاصه داستان: در این عاقبت، تبعید شدگان اکنون به اسارت عراقی ها درآمده و در اردوگاهی به سر می برند. از طرفی خانوادههای آنها که به مشهد میروند، با ربوده شدن هواپیمایشان توسط تروریستهایی که میخواهند آن را تحویل بگیرند، زندانی میشوند.
خلاصه داستان: در طول جنگ ایران و عراق، ارتش عراق بارها به نفتکش های ایرانی حمله می کرد. یک کاپیتان جوان تصمیم می گیرد یک نفتکش را از خطوط دشمن عبور دهد و به خارج از کشور برساند. او به دنبال یک کاپیتان بازنشسته قدیمی می رود تا به او کمک کند...
خلاصه داستان: صفدر کوکبی در فیلمهای فارسی به عنوان بدل بازی میکند و به صفدر استالونه معروف است. در این میان اعضای یک گروه صهیونیست که رهبری آن به عهده یکی از اعضای موساد است، صفدر را به جای یکی از همکاران فراری خود به نام اردشیر سرلک دستگیر میکنند و…
خلاصه داستان: صبریه، بیوه جوانی است که همسرش را در آبادان از دست داده و همراه با مهاجران جنگ با پدر و مادر و فرزندش در اقامتگاهی در تهران ساکن شده است. مادر او، ننه هاجر، بیمار است. حبیب، جوان مجردی که راننده تاکسی است، ننه هاجر را به بیمارستان میبرد. صبریه و حبیب با هم آشنا میشوند. صبریه برای تأمین معاش خانواده در یک خیاط خانه مشغول کار میشود و برای آن که به موقع به محل کار برسد حبیب وعده میگذارد که او را هر روز به محل کارش برساند. آن دو به یکدیگر علاقهمند میشوند و…