خلاصه داستان: پدر خانواده شخم آبادی برای ازدواج دخترشان شرط می گذارد که آنها را به شخم آباد روستای اجدادی شان بیاورد و اگر بدانند جنجال بزرگی به پا می کند.
خلاصه داستان: معدنچیان می گویند که هر چه بیشتر به دنبال الماس بگردید کمتر آن را پیدا می کنید. به گفته آنها این الماس است که انسان خود را پیدا می کند. اوست که تصمیم می گیرد دست کی روی انگشت کی بیفتد.
خلاصه داستان: رحیم به دلیل بدهی که قادر به بازپرداخت آن نبود در زندان است. او در یک مرخصی دو روزه سعی می کند طلبکار خود را متقاعد کند که شکایت خود را از پرداخت بخشی از مبلغ پس بگیرد. اما همه چیز طبق برنامه پیش نمی رود.