خلاصه داستان: روزنامهنگار معروفی که پس از دستگیری چند سالی بیکار بود، با تنها دخترش در ایران زندگی میکند. او همچنین یک روزنامه نگار است. مرگ یک نویسنده عشق قدیمی را از خارج باز می گرداند و او را وادار می کند دوباره بنویسد. این بار...
خلاصه داستان: غروب شد بیا قصه ی زندگی ساحل نشینانی است كه به سادگی در زیر بار مشكلات روزگار شانه تسلیم خم نمی كنند و در بازار داد و ستدشان سكه تمام عیار رفاقت، همچنان رونق دیرینه دارد، تا آنجا كه در آن مبارك دم حادثه، در مصاف نابرابر مهر و كین، به اقتضای غیرت جناب عشق، شیر، بلاگردان آهو می شود و مرد تنها با برگ برنده اش می بازد.
خلاصه داستان: یک رزمنده به نام ناصر به همراه سه تن از همرزمانش برای عملیات گشت و شناسایی به جبهه اعزام می شود. ناصر حلقه ی ازدواجش را به عاطفه که تازه به عقد او در آمده می دهد و عازم می شود. در جبهه برای انجام مأموریت ناصر و همرزمانش به وسیله یک راهنمای محلی از راه مخفی ادامه مسیر می دهند اما ...
خلاصه داستان: ك گروه از رزمندگان براي پاكسازي ميدان مين رهسپار جزيره مجنون مي شوند. در حالي كه آنها به پيشروي خود و پاكسازي منطقه ادامه مي دهند، يك سرباز عراقي با دوربين آنها را كه سوار سه قايق هستند مي بيند و به ستاد فرماندهي خبر مي دهد كه ايراني ها وارد معبر شده اند.
خلاصه داستان: فیلم «هبوط» داستان فرشته ای است که تصمیم دارد به خاطره شکی که در او ایجاد شده است، به میان انسان ها فرستاده شود. در این میان او با دیدن فلسفه ی زندگی و کنار انسان ها بودن در حال پی بردن به قدرت واقعی خداوند است.
خلاصه داستان: فیلم جوانی در ژانر اجتماعی محصول سال 1377 است. مجید قاری زاده کارگردانی این فیلم را به عهده دارد. از دیگر آثار او می توان فیلمهای رفقای خوب، پسران آجری، بی قرار، شقایق و... را نام برد. در خلاصه داستان این فیلم آمده است که امیر به همراه دوستانش نوید و عظیم کارهای خلاف انجام می دهند. او در پی ربودن کیف الهام که دانشجوی رشته فیلمسازی است با او آشنا می شود و...
خلاصه داستان: مردمی که در روستای رضا زندگی می کنند او را جوانی ساده دل می دانند. او با موتور دوچرخه خود مسافران را از طریق جاده ای که در اثر سیل ویران شده است جابجا می کند وقتی با دختر جوانی آشنا می شود که معلم جدید ...
خلاصه داستان: جانباز شیمیایی به نام مسلم که همسرش او را ترک کرده، با دوستان شهیدش در بهشت زهرا قرار می گذارد. او به همراه دوستان شهیدش با موتور سیکلت از میادین مختلف تهران، مکان ها و دوستان مختلف از جمله جانباز قطع نخاعی به نام اصغر در بیمارستان، بازدید می کند و از اصغر می خواهند که زندگی مادی این جهان را رها ساخته و همراه آنان شود. او نیز می پذیرد و همراه آنان به بهشت زهرا بازمی گردد. به هنگام خداحافظی، از شهیدان می خواهد که او را نیز با خود ببرند؛ اما ایشان پاسخ می دهند که در این خصوص اجازه ای ندارند. مسلم با پافشاری موفق می شود اذن شهادت را اخذ و همراه شهیدان برود....